یاهو

سال 2008 و کمی قبل تر از آن منچستریونایتد یک تیم فوتبال نبود، یک ماشین گنی بود. مثلث آتشین تیم فرگی به هیچ تیمی امان نمی داد و شیرین تا قهرمانی اروپا رفت. حتی پدرم که از سال های جنگ روحیه استکبارستیزی محکمی دارد، آن سال به طرز عجیبی طرفدار این تیم انگلیسی بود. با وجود رونالدو تکنیکی، توز تیزپا و رونی گن، حجم آدرنالینی که فوتبال به خونت وارد می کرد باورنکردنی بود. این اولین مثلث آتشینی بود که در زندگی تجربه کردم. و خیلی زود متوجه شدم مثلث آتشین چیزی نیست که هر روزِ زندگی وجود داشته باشد. دقیقا بعد اینکه رونالدو به عشق پول و شهرت استادش را ول کرد و توز خرفت شد و رونی میان یک مشت مهاجم پر افت و خیز تنها ماند، این نکته را فهمیدم.

می گویند مثلث یکی از قوی ترین سازه های هندسی است. سه ضلعی که اگر دوتایش را هم داشته باشی، بدون سومی هیچ معنایی پیدا نمی کنند. برای همین داشتن مثلث آتشین در زندگی یک امر نادر است. پیدا کردن سه چیز خاص که مکمل یکدیگر باشند و در نهایت یک تجربه ویژه به تو بدهند در این دنیای پر از ناسازگاری، حقیقتا کار سختی است.

دومین مثلث آتشین زندگی من زمانی اتفاق افتاد که برای تحصیل به مشهد رفتم. حوزه علمیه ام نزدیک میدان شهدا بود. اگر مشهد را نمی شناسید باید بگویم دو کیلومتر تا حرم بیشتر فاصله نداشتیم. اولین دوره تابستانی مان مصادف شد با ماه رمضان. در مدرسه تا سحر باز بود و از آن طرف حاج محمود کریمی قرار بود ده شب در حرم مناجات خوانی داشته باشد. باید عرض کنم حاج محمود در مداحی برای بنده موازنه می کند با شجریان در موسیقی. هر چقدر تلاش می کنم کمی از مداح های دیگر گوش کنم، نمی توانم. همیشه ی خدا یک گوشه کارشان لنگ می زند. یکی شعر درست و درمانی ندارد، یکی ملودی فاجعه ای انتخاب کرده، یکی زیادی مصنوعی مصیبت می خواند، یکی ذاکرش صدایش بهتر از خودش است، یکی لوس است، یکی خیلی جدی است، یکی بچه است، یکی عصبی است، خلاصه آنقدر حاج محمود برای من فول آپشن است که ارتباط برقرار کردن با حال و هوای بقیه برایم تبدیل به یکی از شاق ترین کارها شده. حاج محمود را از نزدیک ندیده بودم و برای آمدنش بسیار مشتاق بودم. ای با یکی از بچه ها رفتیم حرم. یک ساعت زودتر آمده بودیم و چسبیدیم به سِن رواق امام. زیر پای مداح. قبل حاج محمود استاد ماهرخسار شعرخوانی کرد. پیرمرد نحیف مشهدی که مراسمات حرم زیاد دعوت می شود. حرم امام رضا را کربلایی کرد. سوز عجیبی در صدای شکسته و پیرش بود. برای مردم نمی خواند بیشتر برای خودش می خواند. حتما قبل مرگش بیایید و یکی از شعرهایش را با صدای خودش بشنوید. حاج محمود با تمام هیبت و پرستیژی که تعریفش را شنیده بودم آمد. ابوحمزه ثمالی خواند. تسلطش بر معانی عبارات فوق العاده بود. چیزی که در آن مراسم اتفاق افتاد یکی از شگفت ترین تجربه های معنوی زندگی ام بود. انگار اصلا روی فرش های حرم نبودیم. احساس می کردی نشستی وسط دامن پر مهر امام رضا. لذتی که آن مناجات خوانی در جانم گذاشت چیزی خاکی و این دنیایی نبود. برای همین شکل دادنش در قالب کلمات هم کار محالی است. سه شب دیگر فرصت پیدا کردم و خودم را به مراسم سحر حرم رساندم. شیرینی مراسم تا عمق جانت می رفت. آخر سال از آن مدرسه اخراج شدم. وسایلم را برداشتم و آمدم یک مدرسه اول خیابان نواب. بعد از ورودی های حرم، اولین ساختمانی که از زمین سبز شده بود مدرسه ما بود. از داخل حجره مان تا کنار ضریح هفت دقیقه بیشتر راه نبود. از اول سال تحصیلی کلی ذوق داشتم برای ماه رمضان. سال دوم، حاج محمود هفده شب اول ماه را در حرم مراسم داشت. ده شب را رفتم. مثل سال قبل جلو نمی رفتم. گریه کن الکی آن جلو زیاد بود و حال آدم را می گرفتند. همان آخرهای رواق بیشتر می توانستی با حال و هوایت خلوت کنی. سحرهای حرم اعجاب انگیز بود. نور محبت امام را می توانستی روی قلبت احساس کنی. یکی از اساتیدمان به نقل مرحوم واله می گفت: یک ماه کربلا بودم اما آن مهربانی حرم امام رضا را تجربه نکردم. آن سحرها تجربه خالص آرامش بود. جز پاکی و زلالی چیزی در اطرافت وجود نداشت. یک گوشه خاموش هم که می نشستی احساس می کردی آقا دستت را گرفته و داری تا خود خدا پرواز می کنی.

امسال در دانشگاه رضوی قبول شدم. خوابگاهمان داخل حرم است. به معنی واقعی کلمه داخل حرم زندگی می کنیم. می توانیم نقاره زن های حرم را هر صبح و عصر از داخل بالکن حجره مان ببینیم. شوخی جدی به بچه ها گفته ام اگر با همین روند پیش بروم سال بعد خادم داخل ضریح هستم. یک رفیق لر پیدا کردم. از اول سال در گوشش گفتم: خیلی حال نکن. صبر کن ماه رمضون برسه. دوز معنویت حرمو  آقا می چسبونه به سقف. بعد اگه روزی ده تا کبیره هم انجام میدادی سحرهاش حس میکنی یک اپسیلون پایین تر از آیت الله بهجت وایستادی. حاج محمود هم صفای حرم زیر دندانش مزه کرده بود و می دانستم امسال هم می آید. ولی نمی دانستم قبل حاج محمود و ماه رمضان این کرونا است که برنامه آمدن دارد. حتی کرونا هم که آمد خودم را دلداری می دادم که ماه رمضان حرمم. ولی ماه رمضان رسید و من دویست و خورده کیلومتر دورترم. امشب دیدم حاج محمود سی شب در حرم برنامه مناجات خوانی دارد. کلی شاکی شدم. کلی سوختم. تنها خوری رسمش نیست استاد. تو داخل حرم با آقا خلوت کنی ما از پشت صفحه تلویزیون تماشا کنیم. برای همین گفتم مثلث آتشین سه ضلعش را می خواهد وگرنه بی معناست. حاج محمود هم باشد، ماه رمضان هم برسد ولی سحرهای حرم را نداشته باشی کار خراب است. اصلا آقاجان، ما یک سال این همه بار گناه را نکشیدیم که ماه رمضان حرمت را نداشته باشیم. این همه غصه را مگر غیر حرمت جای دیگر هم می شود چال کرد؟اصلا آمدیم دم سحری با نوای حاج محمود دلمان هم شکست و اشک مان ریخت. این خرده شکسته ها را تو باید جمع کنی بگذاری کنار هم. ما گردن کج کنیم و تو نازمان را بکشی. ما به اشک کاسه دلمان را بشوییم و تو محبتت را ببارانی کف دلمان. این رمضان که به هر سختی می گذرد. اما خدا، ما دلمان برای سحرهای حرم می تپد. اصلا بی خیال مثلث آتشین. حاج محمود هم نباشد ماه رمضان هم هیچ. من هنوز خیلی حرف نگفته کنار ضریح آقا دارم. اصلا مگر بهشت همین پایین پای آقا نیست؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها